تازه یه کار خوب هم کردم البته این قضیه دیروزه :
توی مدرسه ما یه پسر هست که از لحاظ جسمی یکم مشکل داره بخاطر همین هم برای امتحانا توی دفتر امتحان میده. خلاصه ما هم دیروز امتحان ریاضی داشتیم. من که امتحانمو دادم و اومدم بیرون ناظممون گفت که برم دفتر نمره را از دفتر بیارم. منم رفتم تو دفتر. بعد دیدم اون پسره داره گریش می گیره . بعد تا من اومدم تو اتاق گفت : بطی(اسم مستعار من در مدرسه) جون میشه جواب این سوال رو به من بدی؟ من اولش خواستم بهش اشتباه جواب بدم ولی بعد با خودم فکر کردم که این یارو رو خدا زده . منم بزنمش خیلی نامردیه . خلاصه جواب همه رو از دم بهش گفتم بعد از امتحان هم اینقدر ازم تشکر کرد که خواستم فحشش بدم
گفتم دوستت دارم. گفت: خفه شـو. گفتم عاشقتم.گفت خفه شو! گفتم دلم واست تنگ شده!! گفت: خفـه شـو! / گفتم میخوام باهات ازدواج کنم. گفت: جدی میگی؟ ... گفتم:
خفه شـو