آهاى خوشکل عاشق

این وبلاگ در مورد زندگی روز مره ماست ونکات جالبى اعم از طنز جک وداستان هاى عاشقانه دارد که هدف آن فقط استفاده شما میباشد

آهاى خوشکل عاشق

این وبلاگ در مورد زندگی روز مره ماست ونکات جالبى اعم از طنز جک وداستان هاى عاشقانه دارد که هدف آن فقط استفاده شما میباشد

کسی که بجای درس خوندن دزد میگیره

 
خیلی کم پیش میاد من خواب ببینم. ولی دیشب یه خواب بامزه دیدم. خواب دیدم دزد اومده! یعنی خواب دیدم که از خواب بیدار شدم و رفتم از اتاق بیرون و دیدم یه آقای نسبتا محترمی روی مبل خونه ما لم داده که من نمیشناسمش! خونه هم بهم ریخته بود، انگار که یکی با عجله دنبال چیزی میگشته. خلاصه! شصتم خبردار شد که ایشون دزد تشریف دارند. اما بجای اینکه از خواب بپرم و تو خونه دنبال دزد بدوم همون توی خواب سر و ته قضیه را هم آوردم. یعنی رفتم طرف اون مبلی که آقا دزده روش لم داده بود و دیدم زپرشک! آقای دزد محترم خواب تشریف دارند! منم خیلی مودبانه بیدارش کردم و به بیرون از خونه راهنماییش کردم. بعد دیدم خیلی راحت داره میره بیرون؛ شک کردم! پاشو که از در گذاشت بیرون ازش پرسیدم چی ورداشتی؟ که یک دفعه یکی از غیب بهم گفت "نباید اینو میگفتی! اینا یه دار و دسته اند"
 چشمتون روز بد نبینه! از خونه روبرویی یه چهار پنج نفری ریختن بیرون و میخواستن به زور بیان تو خونه ما! منم یه تنه پشت در وایساده بودم نمیزاشتم در رو باز کنند (مگه تو خواب زورم برسه) ... یکم که زور زدن، خسته شدند و رفتند. منم میخواستم چفت پشت در رو بندازم که انگاری فیلم تموم شد و من از خواب بیدار شدم. چون یادم افتاد تو خواب چفت در رو ننداخته بودم، رفتم بقیه کار رو تو بیداری انجام دادم.
صبح که بیدار شدم رفتم نگاه کردم، دیدم زپرشک! بجای اینکه چفت پشت در رو ببندم، بازش کردم!

ندانستن بعضی چیزها بهتره


یک کسی تعریف می کرد که دو نفر, یه دکتره و یه آدم عادی هر دو یه بیماری نادری رو داشته ان که توی اون بیماری آدم اولش یه کم تپلی می شه و گوشت میاره و بعد یواش یواش می میره.
دکتره چون علایم بیماری رو می دونسته هر روز که می رفته جلوی آینه پیشرفت بیماری رو می دیده و می فهمیده و حدود دو ماه بعد هم عمرش رو داده به بقیه.
آدم عادیه ولی هر بار فکر می کرده که به به, داره چاق و چله می شه و خوش آب و رنگ, و بنابراین داره بهتر و بهتر می شه, و یه چیزی حدود پنج سال زنده می مونه!!!

گاهی وقتا به نفع آدمه که یه علائمی رو بلد نباشه, یا...چه می دونم, خیلی محلشون نذاره

مار و پله

 

اون وقتا که ما بچه بودیم یه بازی بود به اسم مار-پله. این بازی یه صفحه صد خونه‌ای داشت که توش پر بود از پله و مار. هدف رسیدن به خونه صدم بود. از پله‌ها بالا می‌رفتی و هر جا به مار می‌رسیدی به پایین پرتاب می‌شدی. توی هر مرحله با پرتاب تاس تعداد خونه‌هایی که می‌توونستی جلو بری مشخص میشد.

این بازی از خیلی جهتها شبیه زندگی می‌مونه. مثلاً:
- این که توی پرتاب تاس عدد بالایی بیاری زیاد مهم نیست، از اون مهم‌تر جای مار و پله‌هاست. توی زندگی هم مهمتر از تلاش تو، موقعیتهایی که سر راهت سبز میشن هست.
- این که کجا هستی ربطی به این که کی بازی رو شروع کردی نداره. ممکنه کسی که خیلی دیرتر از تو بازی رو شروع کرده از تو جلوتر باشه درست مثل زندگی!
- همیشه وقتی در یه قدمی هدف قرار داری ممکنه توی یه چشم به هم زدن سقوط کنی. یا بر عکس وقتی در بدترین شرایط قرار داری ممکنه یه پله سر راهت سبز شه (هر چند به این مورد دوم توی زندگی چندان اعتقادی ندارم.)

فرق اساسی که این بازی با زندگی داره اینه که اونجا وقتی به خونه‌ی صد می‌رسیدی برنده بودی و بازی تموم میشد اما توی زندگی خونه‌ی صدی وجود نداره که دلت رو به اونجا خوش کنی، فقط باید جلو بری تا وقتی که فرصت داری.